در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود

اي دوست به صدگونه بگردي به زماني
گه خوش سخني گيري و گه تلخ زباني
چون ناز کني ناز ترا نيست قياسي
چون خشم کني خشم ترا نيست کراني
مانند ميان تو و همچون دهن تو
من تن کنم از موي و دل از غاليه داني
گويم ز دل خويش دهانت کنم اي ماه
گويي نتوان کردز يک نقطه دهاني
گويم ز تن خويش ميان سازمت اي دوست
گويي نتوان ساخت ز يک موي مياني
جانيست مراجان پدر جز دل و جزتن
وين نيز بر من نکند صبر زماني
گر گويي بفرست نگويم نفرستم
با دوست بخيلي نتوان کرد به جاني
جاني بدهم تا به زياني ز تو برهم
من سود کنم گر ز تو برهم به زياني
جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست
مدح ملکي مال دهي شکر ستاني
شهزاده محمد ملک عالم عادل
کز شاکر او نيست تهي هيچ مکاني
تا او به امارت بنشست از پي گنجش
هر روز به کوه از زر بفزايد کاني
گيتي چو يکي کالبدست او چو روانست
چاره نبود کالبدي را ز رواني
کافيتر ازو دهر نپرورده اميري
وافيتر ازو ملک نديده ست جواني
او را ز پي فال پدر تخت فرستاد
تختي همه پر صورت و پر صنعت ماني
با تخت فرستاد يکي پيل چو کوهي
پيلي که بر او شيفته گشته ست جهاني
مر دولت را برتر ازين نيست دليلي
مر شاهي را برتر ازين نيست نشاني
آنچيز کزين پيش گمان بود يقين گشت
داني نتوان داد يقيني به گماني
آن چيز کزين پيش خبر بود عيان گشت
داني که نگيرد خبري جاي عياني
آب و شرف و عز جهان روز بهان راست
نا روز بهان جمله نيرزند به ناني
از بخشش او خالي کم يابم دستي
وزنعمت او خالي کم يابم خواني
بابخشش او بحر چه چيزست: سرابي
باهمت او چرخ چه چيزست: کياني
او را ز جفا دهر امان داد و نداده ست
مر هيچ شهي را ز جفا دهر اماني
با او به وفا ملک ضمان کرد و نکرده ست
با هيچ ملک ملک بدينگونه ضماني
اي بار خدايي که کجا راي تو باشد
خورشيد درخشنده نمايد چو دخاني
زير سخن خوب تو صد نکته نهانست
زان هر نکتي راست دگرگونه بياني
فضل تو همي جويد هر فضل ستايي
مدح تو همي خواند هر مدحت خواني
هر چند نهان همه خلق ايزد داند
از خاطر تو نيست نهان هيچ نهاني
پيکان تو مانند ستاره ست که نونو
هر روز کند بر دل خصم تو قراني
اندر دل هر شير ز قربان تو تيريست
وندر برهر گرد ز رمح تو سناني
چون تير و کمان خواستي اندر صف دشمن
انگشت کسي برد نياردبه کماني
چون تيغ به کف گيري هر جاي بجويي
ا ز کشته و از خسته نگوني و ستاني
تا گيتي راست به هر فصلي طبعي
تا ايزد راست به هر روزي شاني
شاه ملکان باش و خداوند جهان باش
بگشاي جهان را ز کراني به کراني
در خدمت تو هر چه به ترکستان ماهي
زير علمت هر چه در آفاق مياني
دايم دل تو شاد به ديدار نگاري
شيرين سخني نوش لبي لاله رخاني
چشم من و آن روز که بينم لب دجله
از رنگ علمهاي تو چون لاله ستاني